از این دل تنگی ها خسته ام ...
ای کاش زندگی طور دیگه ای بود ...
دیگه کشش ندارم ...
********************************************************************************************
اونقدر دلم می خواست فردا به مناسبتی تعطیل می شد و این توفیق اجباری کار کردن برام روی نمی داد . اونقدر خسته ام که انگار بیستون رو من کندم . حوصله ی هیچ کس رو ندارم نه خودم نه دیگران .
دلم یه صبح جمعه می خواد با یه صبحانه ی مفصل روی بام تهران . یه ظرف داغ حلیم با یه لیوان چای داغ . دلم یه صبح جمعه می خواد با یه سفره ی پر و پیمون . یه تیکه نون سنگگ داغ با پنیر محلی و یه لیوان چای شیرین و یه ظرف گوجه و خیار . دلم یه صبح جمعه می خواد که تا ظهر پتو رو بکشم روی سرم و بخوابم . مشکل اینجاست که من می خوام اما نیست .....