بی شک همه از دیدن فیلم پدرخوانده لذت می برن و شاید گاهی هم دوست دارن خودشون هم جزو یکی از این گروه های مافیایی باشن . پدرخوانده رو که شروع می کنی به دیدن باید هر سه قسمت رو پشت سر هم ببینی و یه جا لذت ببری . تازه باید از اون روز به بعد زنگ گوشیت رو هم بزاری پدرخوانده تا نشون بدی که تا مغز استخونت نفوذ کرده و داری کم کم توی این دنیای سیسیلی غرق میشی .

بی شک این بازی بازیگرها هم هست که روی تو تاثیر می زاره . اونجاست که وقتی شب میری توی رخت خواب همش مواظبی که سر بریده ی اسب نداشتت کنارت نباشه . یا وقتی میری خرید مواظبی تا دارو دسته ی رقیب به تیر نبندنت . تنها هم که میشی خودت رو می زاری جای دن کورلئونه و سعی می کنی صداش رو تقلید کنی .اگرم بچه تر باشی که یه دار و دسته تشکیل می دی و میشی دن کورلئونه ی محل ، فقط خدا خودش رحم کنه ...

اما همه ی این ها در سایه ی مردی اتفاق افتاد که کمتر شناخته شده و کمتر دیده شده . نویسنده ای که داستانش شهرت بیشتری داره تا خودش . ماریو پوزو ، از اون یگانه نویس های زبر دست دنیاست . جدی می گم . ماریو پوزو دقیقا نقش دست های پشت پرده رو داره ، نیست ، اما حضورش حس میشه .

کافیه رمان آخرین پدر خوانده رو بخونید اونوقته که به قدرت قلم این نویسنده پی می برید . باور بفرمائید بنده بعد از خوندن این کتاب تا مدت ها ذهنم بین کلیه ی بلاد کفر ذکر شده در کتاب در حال رفت و آمد بود . اونقدر برای من این کتاب جالب بود که توصیه می کنم حتما بخونیدش . حتما ...