از موقعی که با تلویزیون و ژاپن آشنا شدیم ، فقط یه چیز دست گیرمون شد: زندگی با بدبختی و فلاکت .
چندسال پیش بود که با لغت گیشا و کتاب خاطرات یک گیشا اثر بی نظیر آرتور گلدن آشنا شدم .از همون موقع بود که دیدم تقریبا عوض شد . این کتاب واقعا بی نظیره . میشه ازش به عنوان یه کتاب مردم شناسی استفاده کرد . من یکی که اصلا فکر نمی کردم اونا هم خرافات خاص خودشون رو داشته باشن .
این که کتاب که به ظاهر روایت یک گیشا به اسم سایوری هست از زندگیش و به قلم یه نویسنده ی آمریکایی . قصه ای که از کودکی این دختر شروع میشه از عشق زود هنگام سایوری به فردی که چندین سال از خودش بزرگتره به اسم رئیس . فراز و نشیب داستان خواننده رو با خودش همراه می کنه طوری که هر لحظه که چشم از کتاب بر میداری توقع داری توی یکی از همون خیابون های شلوغ سر در بیاری یا از وسط یه مهمونی چای یا که سایوری رو با اون صورت سفید و موهای درست شدش در حال رقص ببینی .
هرچی از کتاب تعریف کنم کم گفتم مگه این که فقط توصیه کنم که بخونیدش ....
بعد از خوندن کتاب مشتاق شدم فیلم کتاب رو هم ببینم ، فیلم هم جذابیت خودش رو داره ، اما من کتاب رو بیشتر دوست دارم . البته باید بگم که فیلم از اون اقتباس های بی نظیره از اون ها که از دیدنش لذت می بری و با تخیلات خودت مقایسه می کنی و اونوقت به خودت بابت این تخیل آفرین می گی .
انگار که بازیگرها از اول برای این نقش ها خلق شدن . سایوری ، مامه ها ، نوبوسان ، رئیس ، کدوحلوایی و مادر و ... شخصیت های بی نظیر داستان هستند که دیالوگ های منحصر به فرد خود را دارند...