پدر عزیزم بعد از عمری و سال ها به اصرار من کنکور ارشد شرکت کرد و قبول شد ....اونم بهترین رشته ....

و این بود اول بیچارگی و بدبختی من ....  تعجب نکنید ... از اون روز بدبختی های من شروع شد . حالا پدر گرامی میگه بانو پروپوزال یادت نره ... زبان ها رو ترجمه کردی ... پاورپوینت ارائه هم هست ها ... جواب این سوال ها رو از کتاب پیدا کن ... ایمیل بزن به استادم .... حالا هم که فصل انتخاب واحده پدر امر کردن که براشون انتخاب واحد کنم تازه تائیدیه رو هم بگیرم ... ما هم که گوش به فرمان پدر ...

از اون روزه که یاد این ضرب المثل معروف افتادم که : خودم کردم که لعنت بر خودم باد ....

دور از شوخی از این که پدر هم به جمع دانشجویان پیوستن راضی و خشنودم ....

فصل امتحان ها هم کلا خونه میشه کتابخونه ... تازه آقای پدر روش های نوین تقلب هم به من یاد می دن .... هرچقدر تذکر که آقای پدر نکن ازت تقلب بگیرن دیگه هیچی گوشش بدهکار نیست .... البته باید اعتراف کرد که تا به امروز هم موفق بوده ....

اما بیچارگی واقعی اینجاست که پدر گرامی شاگرد اول کلاسه و نمره های بالای ۱۷ می گیره ... معدل این ترمش نزدیک نوزده بود و معدل این ترم من ....سوت بزنید .........

آبرو هم نموند برام .... هرچقدر تذکر می دم که دانشجو نباید درس بخونه . باید بیوفته . باید درجا بزنه . شب امتحان درس بخونه . قبول نمی کنه .... فعلا هم باید برم انتخاب واحد بکنم .....