هزار بار روح خودم و دوستان نویسنده ی عزیز رو که کتاب هاشون رو داشتم کشون کشون می بردم رو قرین رحمت کردم تا این که با اون همه بار رسیدم خونه ....  این یک خط فکر کنم گویای این باشه که به قول معروف چشم بازار رو در آوردم .... البته با این حال هنوز دل چرکینم و دلم پیش یک دو جین کتابیبه که نخریدم .... البته با حواس جمع بنده چهار جلد کتاب رو توی غرفه ی یه دوست جا گذاشتم .....

نمایشگاه مثل هرسال بود و هیچ چیز متفاوتی نسبت به سال گذشته نداشت غیر این که کتاب ها گرون تر شده بود و کیفیت کاغذ ها اومده بود پائین تر ..... مثل هرسال یک عده آدم بیکار هم اون اطراف برای خودشون می چرخیدن ..... آخه تو که فرق کتاب و بیل رو نمی دونی چه به نمایشگاه کتاب ؟؟؟؟ .....

عده ای هم که سر از کتاب در می آرن و فرق کتاب و بیل رو می دونن بین اون یکی جمعیت گم می شن .....

امسال هم چند تن از دوستان رو توی اون وانفسای بکش بکش کتاب دیدم .....

قسمت خوب داستان می تونه سالن کودک و نوجوان و عمومی باشه و بدترین قسمتش راهی خونه شدن با اون همه بار و مهارت آدم توی جا دادن خودش توی مترو ...... باور بفرمائید این جا دادن خود در مترو تخصصی داره که همه ندارن و من از این مهارت مستثنی هستم ..... به طوری که میانه ی راه از این مرکب تند رو پیاده شدم و بقیه ی راه رو تاکسی گرفتم .....

به محض رسیدن به خونه هم که چنر لیتری آب نوش جان کردم و با همون لباس ها یکی از کتاب های ابتیاع شده رو خوندم و قدری ریسه رفتم از این طنز لطیف رضا احسان پور ....

کتاب های دانشگاهی

کتاب های نشر افق

کتاب های توصیه ای دوستان

کتاب های خواهرم ( البته ۴ جلدش رو جا گذاشتم )

چند جلد هم برای هدیه