موضوع این ماه یک تجربه ی همشهری داستان پدربزرگ بود . خواستم بنویسم ، از پدربزرگم ، بی شک از پدر پدرم چون پدر مادرم در قید حیات نیست . وقتی نشستم و خوب فکر کردم دیدم خراب کردم ، این همه سال خراب کردم ، قدر چیزی رو که داشتم رو ندونستم ، قدر باباحاجی ، اون مرد قد بلند با دستای زحمت کشیده و خسته . یه جایی به بعد من نبودم ، منی که عمرم و نفسم همین باباحاجی بود . از یه جایی به بعد حسابی خراب کرده بودم
. اون وقت ها که بابام بیشتر درگیر زندگی بود و کمتر حواسش به هوس های من ، باباحاجی من و ترک موتورش سوار می کرد و دو تایی یا گاهی سه تایی با عمو کوچیکم می رفتیم شهربازی ، سوار چرخ و فلک که می شدیم منو محکم می چسبوند به خودش تا از نترسم تا نترسه از این همه ارتفاع ، بعد با دست یه نقطه رو نشون می داد و می گفت : نگاه کن اون جا شاهزاده عبدالعظیمه . منم محو نگاهش می کردم و تحسینش می کردم ، سال ها بعد که سوار اون چرخ و فلک شدم می دونستم اون نقطه فقط چراغ سبز یه مسجده و با شاهزاده عبدالعظیم کیلومترها فاصله داره ، اما چه اهمیتی داشت مهم دل من و باباحاجی بود .
شاید برای بقیه فرقی نداشت که من چه نوع سیبی دوست دارم ، اما برای باباحاجی مهم بود ، می دونست جون می دم برای سیب قرمز ، برای همین هروقت میومد خونمون یه پاکت سیب قرمز می داد دستم و می گفت : این ها فقط برای توئه . اون وقت غرق لذت می شدم غرق طعم سیب قرمز و محبت .
پیش دبستانی که می رفتم ، روزهایی که دیر شده بود من و می شوند ترک موتور و کیف صورتی کوچیکمو می کرد توی خورجین رنگ رنگیش و من و میرسوند ، وقتی هم که می رسیدیم دست می کرد توی جیبش و یه اسکناس میداد بهم و می گفت هر چی دوست داری بخر . بازم غرق لذت می شدم از محبت و بوی اسکناس.
از یه جایی به بعد خراب کردم ، دیگه من نبودم منی که وقتی باباحاجی با موتور از راه می رسید می پریدم بغلش ، خراب کرده بودم ....
هفته ی پیش رفتیم خونه باباحاجی ، وقتی بغلش کردم و خودم رو جا دادم توی بغل این پدربزرگ دیابتی که قلبش هم این روزها با باتری تاپ تاپ می کنه بغض کردم ، یه چیزی چنگ انداخت توی گلوم . شاید این همه سال دوری بود ....شاید من بودم که دوباره پریده بود بغل باباحاجیش ....دوباره پیشونیم و بوسید و گفت: چطوری خانم دکتر ؟؟؟؟؟ به زبونم نیومد بگم باباحاجی من دکتر نیستم ....گفتم بزار براش دکتر باشم همون طور که اون برای من یه اسطوره اس .....
- برای سلامتی همه ی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها دعا کنیم .....
امام سجاد(علیه السلام)، روز عید فطر را روز بازگشت به خداوند می دانند و می فرمایند: «خداوندا، در روز عید فطر که آن را برای اهل ایمان، روز عید و شادی قرار دادی و برای اهل دین خود، روز اجتماعی و همیاری مقرر فرمودی، ما به سویت باز می گردیم و از گناهانمان آمرزش می طلبیم».
با مطلب [گل]عید فطر، روز پاداش گرفتن است[گل] به روزم.........
[گل]عیدتان مبارک[گل]
التماس دعا
[گل]