
کلاس زبان که می رم بیشتر به این حقیقت پی می برم که آقایون تخیل قوی تری نسبت به خانم ها دارن ....دقیقا برعکس اون چیزی که به نظر می رسه ..... سر کلاس هرکی با بغل دستیش یه موقعیتی رو طراحی می کنه و دو نفری با هم نقش هاشون رو به زبان انگلیسی بازی می کنن ..... این اقایون کلاس ما اینقدر قشنگ از موقعیت های ساده با تخیلشون دیالوگ های قشنگ و فضایی در می آرن که کام مبارک باز میمونه .... از همین جا به این اقایون بابت این تخیلات و ذهن پویا تبریک عرض می کنم .....
فردا بعد از یک ماه دور بودن از درس و دانشگاه داریم راهی میشیم که بریم سر کلاس .... الان حس بچه کلاس اولی هایی رو دارم که اول مهر می خوان برن مدرسه ....
دوستش داشتم .... اصلا انگار خود من بود...تم قبلی وبلاگ رو عرض می کنم .... اما باهاش به مشکل برخوردم ....مشکل .... این شد که مجبور به عوض کردن رنگ و طرح و تم شدیم ..... این هم بد نیست .....اما دوستش داشتم ....
چند وقتی بود که اسلحه دست نگرفته بودم ........ امروز هم به لطف یک از دوستان و چند تن از اقوام رفتیم پینت بال که این موجب شد بعد از مدت ها دوباره اسلحه دست بگیرم ...... هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود و من چند نفری رو نفله !
کرده بودم که دیدم سیل گلوله های رنگی داره به سمتم میاد .... چندتا جاخالی و .... خلاصه مردن و خارج شدن از بازی
........ وقتی بازی تموم شد یکی از اقوام که توسط بنده نفله شده بود گفت : حالا خوبه یه مدته دست به اسلحه نبودی وگرنه همه رو نفله می کردی خواهر !!!........
+ خوبه آدم یه مدت دست به اسلحه نباشه ......
حتما نباید یه دوست رو هر روز ببینی ...... حتما که نباید گوشی و برداری و هر ده دقیقه آمار دروهمسایه رو بدی .....حتما که نباید پنج شنبه به پنج شنبه بری باهاش کافه نشینی و چیز کیک و اسپرسو بزنی تو رگ که .....دوست اونه که با این که شش ماهه ندیدیش ......صداش رو نشنیدی ....هنوز که هنوزه به یادته ....... هر کتاب خوبی که می خونه به تو پیشنهاد میده .......کافه های خوبی رو که رفته با یه اس ام اس آدرس میده ..... هنوز یادشه که چه فیلمی رو دوست داری.......
من یه دونه از این دوست ها دارم .....شاید مدت دوستیمون سه ماه بود ......سه ماه که هفته ای دو یا سه روز همدیگه رو میدیدیم ...... سه ماه که الان چهار ماه بینشه ...... ولی هر وقت که اس ام اس میده غرق لذت می شم ..... غرق این همه محبت دوستی ..... پیامک داده :
*دختر بچه : دوست دارم
پسر بچه : مثل آدم بزرگا ؟!
دختر بچه : نه .....راستکی !*
الان منم و یه دنیا لذت از این دوستی ................
میدونم شاید زوده که لیست کتاب هایی رو که باید از نمایشگاه بخرم دارم می نویسم ....اما این وسواس من درباره ی کتاب باعث شده اینطور بشه ....
شما هم پیشنهادتون رو بنویسید خوشحال می شم که به لیستم اضافه کنم ......