نبات بانو

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود................. ......... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ............................

۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

چغندر ......


صبح به قصد گرفتن بن کتاب زود از خونه اومدم بیرون تا اول کار بانک به شلوغی نخورم ...... پیش خودم فکر می کردم که مردم خوابن و خبری از اون صف های طولانی نیست .... اما زمانی که به بانک رسیدم فهمیدم از این خبرها نیست و من بودم که خواب مونده بودم ...... ساعت 9 بود و نوبت من طبق برگه ای که توی دست داشتم 154 ..... یه گوشه ریز نوشته بود 18 نفر در انتظار ...... ما هم صبر پیشه کردیم و همون گوشه به چرت صبحگاهی پرداختیم ..... پیش خودم فکر می کردم نهایت بیست دقیقه ی دیگه نوبتم میرسه در این افکار بودم که آقایی اصغر نام از در در آمد و بانک از خود به در شد .... موج سلام و احوال پرسی بود که از اون طرف باجه سوی اصغر آقا روان بود ..... از حال خانم والده گرفته تا حال همسایه ی طبقه بالایی ..... این طور که پیدا بود این اصغر آقا توی شعبه حق آب و گل داشت و شاید پیش خودمون باشه از اقوام رئیس شعبه بود ...... هنوز محو این صله ی رحم توی بانک بودم که دیدم اصغر آقا چک توی دستش رو نقد کرده داره یه جک بی مزه میگه ...... هرچقدر فکر کردم که ببینم این آقا چطور بعد از من اومده و کارش انجام شده نفهمیدم ..... اصغر آقا رفت و عده ای رو از این فراق در غم کرد ...... هنوز 10 نفری مونده بود که نوبت من بشه که این بار خانمی قد بلند ( قد بدون کلیپس ، خالص ) با کفش های تق تقی و یه کیف کوچولو به دست وارد شد .....یه نگاهی به ما نشستگان و صبرپیشه کردگان کرد و راهی باجه شد ...... به آقای متصدی کلماتی نامفهوم گفت و روی صندلی نشست ...... این بار نه تنها من بلکه بغل دستیم هم وارد محاسبات عقلانی شد که این خانم مگه نوبت داشت و از کجا اومد و ... چند دقیقه ای گذشت و خانم تق تقی با دفترچه ی حساب جدیدش بانک رو ترک کرد ......2 نفر به نوبت من مونده بود و ساعت 10 رو نشون می داد ..... دیگه داشتم اون ته مونده ی صبرم رو از دست می دادم که آقایی داش علی نام ، با هیبت هرکول وارد شد ، این یکی حتی اون صله ی رحم رو هم به جا نیاورد ، سری تکون داد به معنای سلام و فیشی پر کرد و پول رو واریز کرد و به همون سرعتی که اومده بود ، رفت ...... داشتم جوش می آوردم که شمارم اعلام شد و با خونسردی رفتم و بن کتاب رو تحویل گرفتم ...... اونقدر ذوق زده شده بودم از این موفقیت که نزدیک بود همون بن کتابی رو که این همه براش صبرپیشه کرده بودم و چغندر فرض شده بودم رو جا بزارم .......بعد لبخند پیروزمندانه ای زدم و از کنار باقیمانده ی چغندر ها رد شدم و از صحنه خارج شدم ......

به این میگن پایان خوش .....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

گابو ....

اولین کتابی که از گابریل گارسیا مارکز خوندم عشق سال های وبا بود .... کتابی که توی اوج نوجوانی و خامی خوندم و عاشق تک تک کلماتش شدم ..... به نظر کتاب خوبی بود .... کتابی که با فرهنگ ایرانی و شرقی کاملا متفاوت بود و برای من یه دریچه ای نو به دنیای کشف نشده ی غرب .....

دومین کتابی که از این نویسنده خوندم کتابی بود به اسم ( خاطرات ...... ) که این کتاب توی ایران ترجمه نشده و به چاپ نرسیده .... با خوندن این کتاب حسی جدیدی نسبت به این نویسنده ی کلمبیایی صاحب نوبل پیدا کردم ....این کتاب به نظر من قلیان احساسات درونی و سرکوب شده ی نویسنده بود .... من این کتاب رو اصلا نپسندیدم ....

کتاب بعدی صد سال تنهایی بود کتابی که برنده ی نوبل شده بود ... واین کتاب رو نصفه رها کردم و ادامه ندادم .... شاید به دلیل پیش زمینه ذهنی که داشتم ...

به هر حال گابریل گارسیا مارکز نویسنده ای بود با روحیه ای آزادی طلب و گاه عیاش !! که این دقیقا توی کتاباش پیدا بود ...

روحش شاد ....

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

عصبانی که میگن اینه .....

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

گودزیلا ....

آخه چرا گیر میدید به این دهه هشتادی ها و میگید بهشون گودزیلا .... والا من امروز دوتا دهه شصت و هفتادی دیدم از خاندان تیراناسور ....جا داشت ببرنشون موزه .....فرض بفرمائید توی اون شلوغی متروی ظهر خانم ها وسط اون جمعیت نشستن کف واگن تخمه می شکنن و گل می گن و گل می شنفن .....در اینجور مواقع باید لفظ گودزیلا رو به کار برد .....حالا هر چقدر این و اون بهشون می گن پاشید باباب سیزده به در جای دیگه است خودشون رو زده بودن به کری ...... حالا که فکر میکنم بیچاره تیراناسور ........

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

جزوه ....

وحشتناک ترین قسمت ترم قبل از امتحان ها این پاک نویس کردن جزوه هاست .....

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

قاجاری ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

مهمونی ....

دیروز رفته بودم خونه ی یکی از دوستان به حدی بهم خوش گذشت که حد نداره ......

+ هر چند وقت یه بار یه جشن دوستانه برای حیات و بدن لازمه .....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

دربند .....

الان فیلم دربند رو دیدم .... جالب بود ....

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نبات بانو

عبور ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

دقیقا؟؟؟؟

 الان دقیقا نمی دونم چه حسی دارم ؟؟؟؟

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو