اونقدر ساده نوشته شده که طی خوندش حس می کنی یه حالت منگی بهت دست داده یه منگی خوش آیند ...باید یه عصر پاییزی کتاب رو دستت بگیری و با یه لیوان قهوه ی داغ لم بدی روی کاناپه و توی نور کم منگ بشی ... منگ کتاب و خط به خط .... منم دلم می خواست برم جلوی دماغ هواپیما وایسم و شستم رو بگیرم بالا و هی با خودم و خلبان پشت رل بگم بالا بالاتر برو بالاتر آها حالا ردی .... منم دلم می خواست بورچ رو دعوت کنم خونمون و اونقدر با هم جبران تمام کریسمس ها رو بکنیم که منگ بشیم .... منم دلم می خواست که منگی رو خوندم ...دلم می خواست که سطر به سطر کتاب رو تقریبا جویدم ...کتاب رو گذاشتم کنار بهترین ها ....بخونید ...نوشته ی ژوئل اگلوف رو بخونید.....
اصلا نمیشه پا توی راسته ی کتاب فروشی های انقلاب بزارم و کتاب نخرم ....خیلی وقت هست که دچار این مرض شدم ....متاسفانه هر وقت هم که از در اصلی دانشگاه میام بیرون یا چشمم به نشر جنگل می خوره یا دو تا فروشگاه بزرگ امیر کبیر ..... امروز رفته بودم به قصد خرید گلستان سعدی ....اما دلم نیومد ، کتاب نا امیدی نوشته ی ناباکوف رو هم خریدم ..... این اعتیاد و مرض کم کم آدم رو ورشکست می کنه .... هر دفعه از کنار این دست فروش ها رد میشم خندم می گیره .... کتاب دست دوم رو به قیمت کتاب نو میدن ... مردم ساده ی ما هم خیال می کنن این کتاب دیگه پیدا نمیشه یا اصلا دیگه چاپ نمیشه ... غافل از این که خیلی هاشون با همین قیمت ها چاپ می شن یا با یه سرچ ساده می شه توی اینترنت پیداشون کرد ....