نبات بانو

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود................. ......... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ............................

کتاب و دیگر هیچ

چند روز پیش با یکی از دوستان رفتیم کتاب فروشی محبوب من ، کتاب فروشی امیر کبیر ...با این که تصمیم داشتم کتاب نخرم و توبه کرده بودم که دیگه با هر بار دیدن کتاب وسوسه نشم اما باز هم نشد و از قدیم هم که گفتن توبه ی بانو مرگه !! دو جلد کتاب خریدم با نام های نشان سرخ دلیری از استیفن کرین و تصویر بزرگ از دینو بوت زاتی ...که دیروز نشان سرخ دلیری تموم شد ...کتاب بدی نبود! ارزش تنها یک بار خوندن رو داشت اما نه برای بارها ...درباره ی جنگ و احساسات یک سرباز پیرامون جنگ و اتفاقات اون بود ...زیاد نپسندیدم ...

نمی دونم این کتاب فروشی امیر کبیر چه چیزی داره که تا این حد دوستش دارم ، شاید به این دلیل که دکوراسیون خوبی داره ، شاید هم به این دلیل که خیلی راحت می تونی بری قسمت کودکان و برای خودت! کتاب برداری بخونی بدون این که کسی چپ چپ نگاهت کنه ...تا حالا دقت کردین توی هر نمایشگاهی یا جایی آدم جذب قسمت کودکان میشه ...مخصوصا از نوع فروشگاه کتاب :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

عزیز سفر کرده !

این هم گوشی عزیز من که اصلا راضی نبودم کنار بزارمش ،اما چه می شه کرد روزگاره دیگه ...هر اومدنی رفتنی هم داره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

الله اکبر

اولین تولدی که شاهدش بودم ، تولد این خانم کوچولو بود ... با شنیدن اولین گریه های این کوچولو یه حس خوب دوئید زیر پوستم ...حس خوب زندگی ...حس اینکه خدا چه بزرگه...اسم این خانم قراره باشه نازنین زهرا و امیدوارم بی بی دو عالم خودشون کمکش کنن تا فرد صالح و سالمی باشه ...

+هیچ تصور خوبی از بیمارستان های زنان زایمان نداشتم و دوست نداشتم که اونجا کار کنم ، اما الان قضیه فرق کرده ...
+الله اکبر ...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نبات بانو

معتادم...

هیچ وقت فکر نمی کردم دوباره معتاد بشم ....اول وبلاگ و حالا هم اینستاگرام ....آخه مگه کسی می تونه از صفحه های مثل مال نشنال جئوگرافی و نیچر و ...بگذره ...مگه میشه ...

+اگه صفحه ی خوبی میشناسد معرفی کنید ....

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

قدرت

امروز اولین تولد عمرم رو دیدم ...کارآموزی توی بیمارستان آرش خودش شده یه توفیق اجباری ...امروز به معنای حقیقی به عظمت خدا پی بردم ...لا حول ولا قوه الا بالله.....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نبات بانو

واقعا امنه؟؟؟

عوض کردن گوشی همان و وارد شدن به یک دنیای مجازی دیگه همان ...بیشترین حسی که دارم عدم اطمینانه ...وایبر و اینستاگرام و هزار چیز دیگه هنوز نتونستم من رو قانع بکنن که محیط امنی هستن ....چرا یکی مثل من این حس عدم امنیت رو داره و هزاران نفر دیگه اینقدر آزادانه برخورد می کنن و از بی اهمیت ترین عکس های خصوصیشون هم نمی گذرن ...واقعا امنه ؟؟؟؟

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نبات بانو

آواز دهل ، ساکسیفون ، هر ساز بادی :)

امروز ترم جدید شروع شد ، ترم آخر درسی ...البته با یکمی تاخیر :) ....بازم با کلی بی برنامگی ....هنوز نمرات ترم پیش نیومده که این ترم شروع شد ...کلاس ها هم تازه جاشون مشخص نشده ...استادها هم به صورت مجهول الهویه هستند ....حالا جهت اون هایی که فکر می کنن دانشگاه تهران چه تحفه ای هست ....این آش شله قلمکار ای که می بینید همون دانشگاه تهران معروفه ... به قول معروف آواز دهل از دور خوش است ....
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نبات بانو

الوعده وفا

گفتن این الله اکبر شب بیست و دو بهمن شده یه سنت دیرینه توی خانواده ی ما ...ساعت که نزدیک 9 میشه همسایه های طبقه بالا و پایین رو که از قضا از خانواده هستن :) رو پدر خبر می کنه و همه همراه هم می ریم پشت بوم ...هر سال که می گذره اون شور و شوق بین ما زیاد میشه اما این شور و شوق بین ساکنین دیگه ی کوچه کمتر و کمتر میشه... نمی دونم چی بگم ...نمی دونم چرا ...فقط ....امیدوارم همین جمعیت هم که الوعده وفا کردن و هر سال الله اکبر رو به گوش همه می رسونن کم نشن ....

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
نبات بانو

تصمیم بزرگ

چرا وقتی برای دیگران اتفاق های بزرگ می افته ما تصمیم های بزرگ می گیریم ؟؟؟مهم نیست اون اتفاق خوب باشه یا بد این ماییم که تصمیم های بزرگ برای آینده مون می گیریم ...تصمیمی هایی که می خوایم از امروز عملیشون کنیم نه اون شنبه ی معروف....چند روزه توی فکرم برای تصمیم برای یه تصمیم بزرگ :)....
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

پیچیده

این روزها احتیاج دارم که ...تنها نباشم ...دلم گرفته ، بی خودی دلم گرفته مثل خیلی وقت هایی که دل آدم بی خود می گیره ...اما متاسفانه دوستان وقت ندارن و هر کدوم گرفتاری خودشون رو دارن ....اینقدر دلم گرفته که یه پیاده روی هم حالم رو خوب می کنه ...این آدم عجب موجود پیچیده ایه هیچ چیزش به آدمیزاد نبرده!!!

اصلا چی میشه که دل آدم بی خودی می گیره .....

چرا این دانشگاه شروع نمی شه ....

وقتی فهمیدم بیمارستان کجاست دچار فوبی شدم ...فوبی نوزاد شیشه ای :)....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو