نبات بانو

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود................. ......... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ............................

۵۳ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

جهان ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

خاطرات یک گیشا ....

از موقعی که با تلویزیون و ژاپن آشنا شدیم ، فقط یه چیز دست گیرمون شد: زندگی با بدبختی و فلاکت .

چندسال پیش بود که با لغت گیشا و کتاب خاطرات یک گیشا اثر بی نظیر آرتور گلدن آشنا شدم .از همون موقع بود که دیدم تقریبا عوض شد . این کتاب واقعا بی نظیره . میشه ازش به عنوان یه کتاب مردم شناسی استفاده کرد . من یکی که اصلا فکر نمی کردم اونا هم خرافات خاص خودشون رو داشته باشن .

این که کتاب که به ظاهر  روایت یک گیشا به اسم سایوری هست از زندگیش و به قلم یه نویسنده ی آمریکایی . قصه ای که از کودکی این دختر شروع میشه از عشق زود هنگام سایوری به فردی که چندین سال از خودش بزرگتره به اسم رئیس . فراز و نشیب داستان خواننده رو با خودش همراه می کنه طوری که هر لحظه که چشم از کتاب بر میداری توقع داری توی یکی از همون خیابون های شلوغ سر در بیاری یا از وسط یه مهمونی چای یا که سایوری رو با اون صورت سفید و موهای درست شدش در حال رقص ببینی .

هرچی از کتاب تعریف کنم کم گفتم مگه این که فقط توصیه کنم که بخونیدش ....

بعد از خوندن کتاب مشتاق شدم فیلم کتاب رو هم ببینم ، فیلم هم جذابیت خودش رو داره ، اما من کتاب رو بیشتر دوست دارم . البته باید بگم که فیلم از اون اقتباس های بی نظیره از اون ها که از دیدنش لذت می بری و با تخیلات خودت مقایسه می کنی و اونوقت به خودت بابت این تخیل آفرین می گی .

 انگار که بازیگرها از اول برای این نقش ها خلق شدن . سایوری ، مامه ها ، نوبوسان ، رئیس ، کدوحلوایی و مادر و ... شخصیت های بی نظیر داستان هستند که دیالوگ های منحصر به فرد خود را دارند...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

بازیه شاهانه ...

برداشتی آزاد از همشهری داستان دی ماه :

 

با آمدن برق ،زندگی شبانه تغییر کرد . اولین جائی که این تغییر را دید حرم پادشاهی ناصرالدین شاه بود . با ورود برق و چلچراغ ها به تالارهای پر از سوگولی ها و خانم خانباجی ها ، ناصرالدین شاه دست به ابتکار جالبی زد و بازی اختراع کرد که خصومت همسرانش رو به هم تخمین می زد .

این بازی عبارت بود از : خاموش کردن چراغ در تاریکی ، حکم قطعی در آزادی داشته ، همدیگر را ببوسند ، کتک بزنند ، گاز بگیرند ، کور کنند ، سر بشکنند ، دست بشکنند ، مختار بودند . تمام این خانم ها در اول شروع بازی ، در میان تالار می نشستند و مشغول صحبت بودند .

 ناصرالدین شاه روی صندلی پهلوی دکمه ی چراغ می نشست . همین طور که این ها مشغول صحبت بودند، شاه چراغ را خاموش می کرد . یک مرتبه هرج و مرج غریبی ظاهر ، فریاد استغاثه و فحش و ناسزا بلند بود ، فغان برپا ، هرکسی مشغول کاری... ناگاه چراغ روشن و هر کس به هر حالتی بود دیده می شد. اغلب لباس ها پاره پاره ، گونه ها و صورت خون آلود که از شدت کتک خوردن ، قطعه ی بزرگ لباسشان فقط یک ربع متر بود . صورت ها موحش ، موها پریشان ، چشم ها سرخ و غضبناک . اغلب آن هایی که با احتیاط تر بوده ،در زیر میزها صندلی ها پنهان و پاها و دست ها بیرون ، هیکل عجیب و غریب . و تعجب در این است . به محض روشن شدن چراغ ، تمام مشغول خنده شده ، دوباره این کار شروع می شد و پس از این که تقریبا دو ساعت این بازی امتداد داشت ، بالاخره مجروحین مورد الطاف و اشخاصی که لباس هاشان پاره و بی مصرف شده به اعطای پول لباس سرافراز ، مجلس ختم ، بیچاره ها پراکنده شده ، تا صبح در منازل خود مشغول اصلاح حال خود بودند و من تعجب می کنم که در موقع شروع ، دوباره حاضر شده و با یک مسرتی خود را به مشت و لگد عرضه می کردند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

افتادن2....

فردا یه درس سه واحدی امتحان دارم . خداخودش رحم کنه . از این درس ها که پیش نیاز هم باشن .... دعا کنید برام....

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

تو توی صفی ؟؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

بوی سوختگی مال مخ منه ....

از دیشب تا حالا ت.ی اتاقم بوی سوختگی پیچیده که این بو مال مخ منه .

دیشب رفته بودیم مهمونی خونه یکی از اقوام دور ، جای شما خالی . یه دختر بچه ای اون جا بود که همش با یه پسر جوونی همچین جیک تو جیک هم بودن و در گوش هم حرف می زدن که من شکم برد شاید خواهر برادرن . میگم دختر بچه یعنی سوم راهنمایی . خلاصه چند دقیقه ای که گذشت یکی در اومد گفت که به افتخار عروس و داماد یه کف مرتب . هرچی به این ورم نگاه کردم هرچی به اون طرفم که این عروس و دوماد کجان که متوجه نشدم . دیدم همه ی نگاه ها سمت همون دختر و پسر مذکوره نگو این دوتا عقد کرده ی هم هستن . در اون لحظه بود که فیوز مخ من پرید و مغزم رو به خاموشی رفت .

آخه شما انصافا بگید توی دهه ی نود تا حالا دیده بودید یه دختر سوم راهنمایی و رو بدن به یه پسر بیست و چهار پنچ ساله . آقا داریم اصلا . مخم سوت ممتدی کشید و خاموش شد ....

درس و زندگی چی ؟ دانشگاه چی ؟ لذت دوران مجردی چی ؟ سرکار رفتن و حس استقلال چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...................سوتــــــــــــــــــــــــــــــــ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

به فکرشان باشیم . در خطرند ؟؟؟....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

وززززززززززز...

شاید با این پست هایی که من می زارم بگید مگه این بانو درس و زندگی نداره که همش کتاب می خونه اما باور بفرمائید که خوندن کتاب مثل مرضی می مونه که تمام وجودم و گرفته و باید بخونم . مثل تشنگی میمونه و سیراب شدن . من هم حس آدم تشنه رو دارم با خوندن این کلماته که سیراب می شم ... دست خودم نیست اعتیاده دیگه ....

نمایشنامه ی مگس ها از اون داستان هایی که جون می ده ببری روی پرده و از اون لذت ببری . یه داستان دوی چند پرده با چند بازیگر و چند لوکیشن محدود . اما از اون هاست که از دیالوگ ناب سرشاره . من به شخصه لذت بردم . مخصوصا با اون پایان بی نظیر و با شکوه . پایانی که واقعا باهاش توی افق محو می شی ...این اولین اثر ژان پل سارتر بود که خوندم . حالا هم امید بستم به کارهای دیگش که شاید به این اندازه قشنگ باشه ...

اگه از اسطوره های یونان و رومی و داستان پیچیدشون خوشتون میاد توصیه می کنم این نمایشنامه رو از دست ندید .....

وززززز ............ وززززز.........

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

اوا؟؟؟....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

مادربزرگ ، مادر ، نوه ....

کتابهایی که روایت سه نسل رو بکنن کم هستن . اما نایاب نیستن ...

پرنده ی خارزار     یا    مرغ شاخسار طرب از اون کتاب هایی که همه ی نسل ها رو به هم وصل می کنه . از اون ها که از خوندنش لذت می بری . کتابی درباره ی سرنوشت عشق سه نسل . من خودم این کتاب رو چند سال پیش خوندم . برام جالب بود . اگه اشتباه نکنم نویسنده ی این کتاب کالین مک کالو  بود . پیشنهاد می کنم با یه عصرانه ی داغ توی این روز های سرد زمستونی این کتاب رو بخونید ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو