
وقتی توی نظراتم دیدم که به چالش معرفی کتاب دعوت شدم اونقدر خوشحال شدم که حد نداشت ...البته بعد دچار سردرگمی شدم که کدوم کتاب رو معرفی کنم ....
از بانوی عزیز ممنونم که من رو دعوت کرد ....
به دلیل این که وجدانم اجازه نمی داد تنها یک کتاب رو معرفی کنم به همین دلیل سعی کردم چند تا کتاب با موضوعات متفاوت معرفی کنم ....
توی اتوبوس میون جمعیت تمومش کردم ، اصلا می دونی چیه ، از نصف کتاب به آخر گیج و منگ بودم ....انگار کلاه جادویی روی سرم بود و مجسمه ی مسی از یه جایی از اون دور دورها داشت نگام می کرد ....صدای مرغ حق پیچیده بود توی صدای همهمه ی اتوبوس و خیابون و داشت دیوونم می کرد ....اصلا هنوز شک دارم که این منم که داره می نویسه یا خستوان یا میرزمان یا سپنتا .....اصلا انگار مارگاریتا نشسته بود صندلی کناریم و مدام توی گوشم حافظ و مولانا می خوند ..... کتاب سنگین بود، شاید برای من ، چند دفعه ی دیگه باید بخونم تا تکلیف خودم و کتاب طلسم رو بدونم .... هنوز کتاب جا داره برای فهمیدن و تفسیرهای طول و دراز .....
بعد از خوندن نمایشنامه ی مگس ها از ژان پل سارتر ، با انتخاب کتاب سن عقل فکر می کردم با کتاب خوبی رو به رو خواهم شد ، اما اونقدر که باید و شاید جذب کتاب نشدم و لذت نبردم ....کتاب رو نیمه تموم رها کردم و رفتم سراغ یه چیز دیگه .....الان شک دارم سراغ " تهوع " برم یا نه!!!!!.....
( به انتخاب ویکی پدیا ) با هم بخشی از کتاب مسیح بازمصلوب را می خوانیم:
سرانجام مانولیوس پرسید:
-پدر چگونه میتوان خدا را دوست داشت؟
-با دوست داشتن انسانها فرزندم.
-انسانها را چگونه میتوان دوست داشت؟
-با مبارزه برای کشاندنشان به راه راست.
-راه راست کدام است؟
-راهی که رو به بالا دارد.
این اولین کتابی بود که از همینگوی می خوندم .... قلمی بسیار بسیار شیوا و روان داره از گفتن جزئیات پرهیز کرده و بیشتر متن اصلی داستان رو بازگو کرده ..... خیلی از قلمش خوشم اومد ....
وداع با اسلحه کتابی است مختصر و مفید از رنج های جنگ ...... به نظر من اسم کتاب خیلی هوشمندانه انتخاب شده .....خود عنوان برای خودش داستانی داره .....
من این کتاب رو پسندیدم و توصیه می کنم ....
دیشب نصف شب دست به کاری زدم که شاید از نظر بعضی ها دیوانگی باشه .......
به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف رو پس از ۱۰۰ صفحه خوندن رها کردم .....
درسته که آثار وولف از بهترین هاست اما من نمی پسندم .... البته قبلا هم این مشکل رو با خانم دالووی داشتم .... اون رو هم نصفه رها کردم ..... البته باز تصمیم دارم رمان های بعدیش رو بخونم .... خدارو چه دیدی شاید از یکیش خوشم اومد .....
فعلا یه شاهکار دارم می خونم .... بعدا دربارش توضیح می دم .....
هزار بار روح خودم و دوستان نویسنده ی عزیز رو که کتاب هاشون رو داشتم کشون کشون می بردم رو قرین رحمت کردم تا این که با اون همه بار رسیدم خونه .... این یک خط فکر کنم گویای این باشه که به قول معروف چشم بازار رو در آوردم .... البته با این حال هنوز دل چرکینم و دلم پیش یک دو جین کتابیبه که نخریدم .... البته با حواس جمع بنده چهار جلد کتاب رو توی غرفه ی یه دوست جا گذاشتم .....
نمایشگاه مثل هرسال بود و هیچ چیز متفاوتی نسبت به سال گذشته نداشت غیر این که کتاب ها گرون تر شده بود و کیفیت کاغذ ها اومده بود پائین تر ..... مثل هرسال یک عده آدم بیکار هم اون اطراف برای خودشون می چرخیدن ..... آخه تو که فرق کتاب و بیل رو نمی دونی چه به نمایشگاه کتاب ؟؟؟؟ .....
عده ای هم که سر از کتاب در می آرن و فرق کتاب و بیل رو می دونن بین اون یکی جمعیت گم می شن .....
امسال هم چند تن از دوستان رو توی اون وانفسای بکش بکش کتاب دیدم .....
قسمت خوب داستان می تونه سالن کودک و نوجوان و عمومی باشه و بدترین قسمتش راهی خونه شدن با اون همه بار و مهارت آدم توی جا دادن خودش توی مترو ...... باور بفرمائید این جا دادن خود در مترو تخصصی داره که همه ندارن و من از این مهارت مستثنی هستم ..... به طوری که میانه ی راه از این مرکب تند رو پیاده شدم و بقیه ی راه رو تاکسی گرفتم .....
به محض رسیدن به خونه هم که چنر لیتری آب نوش جان کردم و با همون لباس ها یکی از کتاب های ابتیاع شده رو خوندم و قدری ریسه رفتم از این طنز لطیف رضا احسان پور ....
کتاب های دانشگاهی
کتاب های نشر افق
کتاب های توصیه ای دوستان
کتاب های خواهرم ( البته ۴ جلدش رو جا گذاشتم )
چند جلد هم برای هدیه