نبات بانو

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود................. ......... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ............................

امان...

امان از این استادهایی که خودشون یه کتاب نوشته باشن ... دیگه اون ترم بدبخت می شیم . حالا فرض کن این استاد مورد عنایت بچه ها سه تا کتاب نوشته که هر سه تا هم جزو مبانی امتحانی هستن ... حالا فرض کن اوضاع من الان چه طوره ... استاد مذکور ، این سه کتاب رو به غایت قطور و با فونت ریز چاپ کرده تا تبحر و زبردستی خودش رو توی این مبحث نشون بده .... تازه شانس آوردیم کتاب چهارم و پنجمش در دست چاپه .... باید حتما این درس رو پاس بشم وگر نه باید پنج تا کتاب رو برم دیگه بخونم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

خلاقیت یعنی این ...

 سازمانInnocence en Danger یک سازمان غیراانتفاعی می‌باشد که یکی از اهداف آن مبارزه با سوء استفاده‌های جنسی از کودکان در محیط مجازی می‌باشد . این سازمان یه سری بیلبورد ساخته و توی اون یه سوال مهم از والدین پرسیده :

چه کسی واقعا با فرزندان شما چت می کند ؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

ای کاش نصف آدم ها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

نمی دانم ...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

گذشت اسکیزو ...

بالاخره گذشت . خوان اول از هفت خوان سخت ترین ها رو رد کردم . الان مونده شش خوان بعدی که توی زبان خلاصه می شه ...

english ....

english...........

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

ای وای اسکیزو ...

شب امتحان نوشت :

الان از استرس دچار سایکوز حاد شدم . نسبت به استاد پارانویا پیدا کردم . شخصیت های پیک نیک جلوم دارن راه می رن ، یکسری هم آتلتیک هستن ، یه سری ها هم دچار مانیا . دارم دیوونه می شم خلاصه ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

دست هایم را ها کن ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

آخ که چه دلم می خواد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

پریموس ! پریموس !

یحیی یازده سال داشت و اولین روزی بود که می خواست روزنامه ی دیلی نیوز بفروشد . در اداره روزنامه ، متصدی تحویل روزنامه ها و چندتا بچه هم سال خودش که آن ها هم روزنامه می فروختند چند بار اسم دیلی نیوز را برایش تلفظ کردند و او هم فوری آن را یاد گرفت به نظرش آن اسم به شکل یک دیزی آمد . چند بار صحیح و بی زحمت پشت سر هم پیش خود گفت :((  دیلی نیوز ! دیلی نیوز ! )) و از اداره روزنامه بیرون امد .

تو کوچه که رسید شروع کرد به دویدن . فریاد می زد (( دیلی نیوز ! دیلی نیوز ! )) به هیچ کس توجه نداشت . فقط سرگرم کار خودش بود . هر قدر آن اسم را بیشتر تکرار می کرد و مردم از او روزنامه می خریدند بیشتر از خودش خوشش می آمد و تا چند شماره هم که فروخت هنوز آن اسم یادش بود . اما همینکه بقیه ی پول خرد یک پنج ریالی را تحویل آقایی داد و دهشاهی کسر آورد و آن آقا هم آن دهشاهی را به او بخشید و رفت  و او هم ذوق کرد ، دیگر هرچه فکر کرد اسم روزنامه یادش نیامد . آن را کاملا فراموش کرده بود .

ترس ورش داشت . لحظه ای ایستاد و به کف خیابان خیره نگاه کرد . دومرتبه شروع به دویدن کرد . باز هم بی آنکه صدا کند چند شماره ازش خریدند . اما اسم روزنامه را به کلی فراموش کرده بود .

یحیی به دهن آن هایی که ازش روزنامه می خریدند نگاه می کرد تا شاید اسم روزنامه را از یکی از آن ها بشنود ، اما آن ها همه با قیافه های گرفته و جدی بی آنکه به صورت او نگاه کنن روزنامه را می گرفتند و می رفتند .

بیچاره و دستپاچه شده بود . به اطراف خود نگاه می کرد شاید یکی از بچه های هم قطار خود را پیدا کند و اسم روزنامه را ازش بپرسد ، اما کسی را ندید . چند بار شکل دیزی جلویش ورجه ورجه کرد اما از آن چیزی نفهمید . روی پیاده روی خیابان فوجی از دیزی های متحرک جلوش مشق می کردند و مثل این که یکی دوبار هم اسم روزنامه در خاطرش برق زد ، اما تا خواست آن را بگیرد خاموش شد .

سرش را به زیر انداخته بود و آهسته راه می رفت . بسته روزنامه را قایم زیر بغلش گرفته ود و به پهلویش فشار می داد . می ترسید چون اسم روزنامه را فراموش کرده ، روزنامه را ازش بگیرند . می خواست گریه کند اما اشکش بیرون نیامد . می خواست از چند نفر عابر بپرسد اسم روزنامه چیست اما خجالت می کشید و می ترسید .

ناگهان قیافه اش عوض شد و نیشش باز شد و از سر و صورتش خنده فروریخت . پا گذاشت و به دو فریاد کرد :  ((  پریموس ! پریموس !  ))

اسم روزنامه را یافته بود .

 

 

                                                               صادق چوبک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

کابوس 2 ...

پس فردا امتحان روانشناسی دارم . الان حس می کنم نوروز عصبی گرفتم . یه خورده دیگه پیش بره شاید تبدیل به پارانویا بشه . فقط چشمم به لطف خدا و مساعدت استاده ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو