خرید درمانی....

^{امروز بعد از دانشگاه رفتم انقلاب کتاب بخرم .... سه جلد کتاب خریدم ...... الان حالم اونقدر خوبه که حد نداره .... به این می گن خرید درمانی ....... اونم از نوع کتاب .....}

 

گزینه ی دوم ....

مسنجر....

^{پدیده ایست این مسنجر ها .....}

^{چند وقت پیش هرچی آدرس ایمیل داشتم از دوستان در هر دوره از زندگی رو توی لیست اضافه کردم ....و این شروع پیدا کردن دوستان قدیمی بود .....}

 

روزگار است ....

^{چهارروز پیش که به مادر عزیز خبر دادم کدوم بیمارستان هستم از ته دل آهی کشید و گفت : خدایا همه ی مریض ها رو شفا بده ....}

^{انستیتو کنسر بیمارستان امام خمینی ..... فکر می کنم روزهای پر از غصه و قصه ای خواهد بود .......}

 

گناه من ....

حالا واقعا ....

^{دیشب مداد رنگی هایی رو که حاصل یه عمر زندگی من و خواهرم بود رو ریخته بودم زمین و به طرح بدون رنگی که خواهرم زده بود خیره شدم ....آخه دیگه این چی بود نصف شبی روی سر من خراب شده بود دوباره جدی به خواهرم نگاه کردم و گفتم : حالا واقعا واجبه که توی این مسابقه ی نقاشی شرکت کنی ؟؟؟...... خیلی مظلوم نگاهم کرد و گفت : آبجی گلم رنگ کن دیگه ...تو که نقاشیت خوبه ..... دوباره به پرتره ی زن جنوبی که کشیده بود نگاه کردم قرار بور توی مسابقه نقاشی FAO شرکت کنه  ......با تضرع گفتم : نمیشه حالا فردا نبری ؟؟؟؟......حق به جانب گفت نه .....دیگه من موندم و یه دنیا مداد رنگی و یه طرح بی رنگ و ساعت های نصف شب ......صبح هم کار رو تموم شده تحویلش دادم ......}

 

^{البته خودم عاشق نقاشیم مخصوصا با اون مداد رنگی های قدیمی که هر کدوم مال یه دوره ای از دوران زندگی و مدرسه بودن و یادآور خاطرات خوبی هستن ..... باورتون میشه هنوز مداد رنگی های پیش دبستانیم رو دارم ......}

 

بغض کردم من ....

شادباش....

صفر ....

نپرس ....