تنها حالتی که داشتم این بود که انگار از نبرد با گودزیلا موفق اومده بودم بیرون ...
خدا رحم کنه تا آخرین امتحان ....
تنها حالتی که داشتم این بود که انگار از نبرد با گودزیلا موفق اومده بودم بیرون ...
خدا رحم کنه تا آخرین امتحان ....
صفحات اول رو که ورق می زنی سوز سرما می پیچه و خودت رو توی پیست اسکی کنار لنی جذاب تصور می کنی اما کمی که می گذره ، گرمای ماداگاسکار با این که نیست باعث می شه پوست بندازی و قالب جدیدی بگیری . شاید اونقدر واضح هست که از پشت کلمات تایپی کتاب هم می تونی زیبایی و قد بلند و جذابیت لنی و تشخیص بدی . یا شاید این که یه احمق تمام عیاره . اما من تونستم از همین ورق پاره های کتاب ظرافت و هوش جس رو تشخیص بدم . یا شاید بی قیدی دل سوزانه ی اون دوست منحرف لنی رو که الان یادم نمیاد اسمش چی بود .
کتاب نثر جالبی داشت باید حوصله به خرج می دادی تا توی نثرش حل بشی . نکته های ظریفی هم داشت که می تونستی ناخودآگاه ازش لذت ببری . در کل جالب بود ارزش خوندن رو داشت اما بازم میشه کتاب های بهتری رو قبل از اون قرار داد ، البته باید متذکر بشم که این عقیده ی منه ....
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
الان اونقدر انرژی دارم که حد نداره . یک ساعتی هست که از کوه اومدم . برفی که از دیروز شروع شد ، وسوسمون کرد که امروز رو با خانواده بریم کوه . نتیجه ی این وسوسه این شد که امروز ساعت ۵ صبح جلوی در پارک جمشیدیه بودیم برای یک صعود موفق .
هوا عالی بود . تازه بعد از مدت ها ریه هام درک کردن اکسیژن یعنی چی ؟؟!! توی مسیر برگشت هم یه مه قشنگی شد که نگو . کلا خوش گذشت . کلی انرژی گرفتم .
با این انرژی هست که قراره از یکشنبه امتحان ها رو بدم و یکی دوتاشون رو بیوفتم .......:(
تازگی ها این وبلاگ هارو دیدی میری واردش میشی همش صحبت از عشقه و از دست دادن یار ، غم اغیار و هزار درد و مشکل دیگه . همچین که فکر می کنی نویسنده حتما سنش زیاده و کلی دنیا دیده . ولی پروفایل طرف رو باز می کنی نوشته متولد ۷۶ ؟؟؟؟؟؟؟ آخه یعنی چی ؟؟ یا این ها خیلی بیش فعالن یا ما خیلی عقب مونده ؟؟؟اصلا یه وضعیه به خدا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بی شک همه از دیدن فیلم پدرخوانده لذت می برن و شاید گاهی هم دوست دارن خودشون هم جزو یکی از این گروه های مافیایی باشن . پدرخوانده رو که شروع می کنی به دیدن باید هر سه قسمت رو پشت سر هم ببینی و یه جا لذت ببری . تازه باید از اون روز به بعد زنگ گوشیت رو هم بزاری پدرخوانده تا نشون بدی که تا مغز استخونت نفوذ کرده و داری کم کم توی این دنیای سیسیلی غرق میشی .
بی شک این بازی بازیگرها هم هست که روی تو تاثیر می زاره . اونجاست که وقتی شب میری توی رخت خواب همش مواظبی که سر بریده ی اسب نداشتت کنارت نباشه . یا وقتی میری خرید مواظبی تا دارو دسته ی رقیب به تیر نبندنت . تنها هم که میشی خودت رو می زاری جای دن کورلئونه و سعی می کنی صداش رو تقلید کنی .اگرم بچه تر باشی که یه دار و دسته تشکیل می دی و میشی دن کورلئونه ی محل ، فقط خدا خودش رحم کنه ...
اما همه ی این ها در سایه ی مردی اتفاق افتاد که کمتر شناخته شده و کمتر دیده شده . نویسنده ای که داستانش شهرت بیشتری داره تا خودش . ماریو پوزو ، از اون یگانه نویس های زبر دست دنیاست . جدی می گم . ماریو پوزو دقیقا نقش دست های پشت پرده رو داره ، نیست ، اما حضورش حس میشه .
کافیه رمان آخرین پدر خوانده رو بخونید اونوقته که به قدرت قلم این نویسنده پی می برید . باور بفرمائید بنده بعد از خوندن این کتاب تا مدت ها ذهنم بین کلیه ی بلاد کفر ذکر شده در کتاب در حال رفت و آمد بود . اونقدر برای من این کتاب جالب بود که توصیه می کنم حتما بخونیدش . حتما ...
قراره بیوفتم . قراره این ترم یه درس سه واحدی رو بیوفتم . فقط خدا خودش و بنده ی استادش بهم رحم کنه ...
از الان استرس گرفتم ...