نبات بانو

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود................. ......... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ............................

گیج ....

از وقتی بچه هستیم همیشه بهمون می گن یه جوری زندگی کن که پشیمون نشی .... اما من حالا پشیمونم .... از این که همه ی فرصت های زندگیم رو از دست دادم ..... الان هم پشیمونم که چرا دارم توی این رشته درس بخونم ....

+ به شدت سر دو راهی گیر کردم .... دلم می خواد تغییر رشته بدم ..... یا دوباره از اول کنکور سراسری بدم یا امتحان علوم پایه .... گیج شدم ، گیج .....

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

کیک ....

این دو تا کیک رو هفته ی پیش و هفته ی پیشش درستیدم .... اولی رو بیشتر دوست داشتم .....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

منت ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

شبیداری .....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

ای داد ....

متاسفانه مدتی سرم شلوغه بود و فرصت آپ شدن نداشتم ....

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

اندر احوالات بدبختی ....

هزار بار روح خودم و دوستان نویسنده ی عزیز رو که کتاب هاشون رو داشتم کشون کشون می بردم رو قرین رحمت کردم تا این که با اون همه بار رسیدم خونه ....  این یک خط فکر کنم گویای این باشه که به قول معروف چشم بازار رو در آوردم .... البته با این حال هنوز دل چرکینم و دلم پیش یک دو جین کتابیبه که نخریدم .... البته با حواس جمع بنده چهار جلد کتاب رو توی غرفه ی یه دوست جا گذاشتم .....

نمایشگاه مثل هرسال بود و هیچ چیز متفاوتی نسبت به سال گذشته نداشت غیر این که کتاب ها گرون تر شده بود و کیفیت کاغذ ها اومده بود پائین تر ..... مثل هرسال یک عده آدم بیکار هم اون اطراف برای خودشون می چرخیدن ..... آخه تو که فرق کتاب و بیل رو نمی دونی چه به نمایشگاه کتاب ؟؟؟؟ .....

عده ای هم که سر از کتاب در می آرن و فرق کتاب و بیل رو می دونن بین اون یکی جمعیت گم می شن .....

امسال هم چند تن از دوستان رو توی اون وانفسای بکش بکش کتاب دیدم .....

قسمت خوب داستان می تونه سالن کودک و نوجوان و عمومی باشه و بدترین قسمتش راهی خونه شدن با اون همه بار و مهارت آدم توی جا دادن خودش توی مترو ...... باور بفرمائید این جا دادن خود در مترو تخصصی داره که همه ندارن و من از این مهارت مستثنی هستم ..... به طوری که میانه ی راه از این مرکب تند رو پیاده شدم و بقیه ی راه رو تاکسی گرفتم .....

به محض رسیدن به خونه هم که چنر لیتری آب نوش جان کردم و با همون لباس ها یکی از کتاب های ابتیاع شده رو خوندم و قدری ریسه رفتم از این طنز لطیف رضا احسان پور ....

کتاب های دانشگاهی

کتاب های نشر افق

کتاب های توصیه ای دوستان

کتاب های خواهرم ( البته ۴ جلدش رو جا گذاشتم )

چند جلد هم برای هدیه

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

قیفی موجدار ....

نصف شبی هوس این بستنی دستگاهی ها رو کردم ...... از این ها که آقا میاد قیفش رو می گیره زیر سوراخش و بعد جادو میشه و یه یه عالمه بستنی موج دار میریزه توی قیف ..... از این ها که درصد شیب موجش وابسته است با سرعت حرکت دست آقاهه به صورت افقی ..... از این ها که دلت آب میشه تا این که سرش مثل کوه تیز بشه و برسه به دستت .... از این ها که بعد از این که تحویل گرفتی یه نگاه معنادار بهش می کنی و با خودت فکر می کنی از کجاش شروع کنم .... از این ها که دوست داری ای کاش بستنیش ادامه داشته باشه و هیچ وقت به قیفش نرسی ..... از این ها که تند تند می خوری تا بستنی آب شده شره نکنه روی دست و بالت و تمام لباسات رو کثیف نکنه .... از این ها که وقتی تموم شد ته دلت مالش میره برای یکی دیگه .... از این ها که تمام خاطرات کودکیمه .... نصفه شبی دلم از این بستنی دستگاهی ها می خواد .....

 

+ قبلا هم گفتم بستنی معجزه می کنه .....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

شکرت ...

امروز یه مورد داشتیم یه دختر ۲۵ ساله که هم به هیسترکتومی و هم افورکتومی و هم آپاندکتومی و برداشت قسمت زیادی از اومنتوم نیاز داشت ..... فقط تنها لغتی که سرتاسر عمل به ذهنم میرسید این بود :   ..... خدایا شکرت .....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

ابن سیرین بیشتر .....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

چغندر ......


صبح به قصد گرفتن بن کتاب زود از خونه اومدم بیرون تا اول کار بانک به شلوغی نخورم ...... پیش خودم فکر می کردم که مردم خوابن و خبری از اون صف های طولانی نیست .... اما زمانی که به بانک رسیدم فهمیدم از این خبرها نیست و من بودم که خواب مونده بودم ...... ساعت 9 بود و نوبت من طبق برگه ای که توی دست داشتم 154 ..... یه گوشه ریز نوشته بود 18 نفر در انتظار ...... ما هم صبر پیشه کردیم و همون گوشه به چرت صبحگاهی پرداختیم ..... پیش خودم فکر می کردم نهایت بیست دقیقه ی دیگه نوبتم میرسه در این افکار بودم که آقایی اصغر نام از در در آمد و بانک از خود به در شد .... موج سلام و احوال پرسی بود که از اون طرف باجه سوی اصغر آقا روان بود ..... از حال خانم والده گرفته تا حال همسایه ی طبقه بالایی ..... این طور که پیدا بود این اصغر آقا توی شعبه حق آب و گل داشت و شاید پیش خودمون باشه از اقوام رئیس شعبه بود ...... هنوز محو این صله ی رحم توی بانک بودم که دیدم اصغر آقا چک توی دستش رو نقد کرده داره یه جک بی مزه میگه ...... هرچقدر فکر کردم که ببینم این آقا چطور بعد از من اومده و کارش انجام شده نفهمیدم ..... اصغر آقا رفت و عده ای رو از این فراق در غم کرد ...... هنوز 10 نفری مونده بود که نوبت من بشه که این بار خانمی قد بلند ( قد بدون کلیپس ، خالص ) با کفش های تق تقی و یه کیف کوچولو به دست وارد شد .....یه نگاهی به ما نشستگان و صبرپیشه کردگان کرد و راهی باجه شد ...... به آقای متصدی کلماتی نامفهوم گفت و روی صندلی نشست ...... این بار نه تنها من بلکه بغل دستیم هم وارد محاسبات عقلانی شد که این خانم مگه نوبت داشت و از کجا اومد و ... چند دقیقه ای گذشت و خانم تق تقی با دفترچه ی حساب جدیدش بانک رو ترک کرد ......2 نفر به نوبت من مونده بود و ساعت 10 رو نشون می داد ..... دیگه داشتم اون ته مونده ی صبرم رو از دست می دادم که آقایی داش علی نام ، با هیبت هرکول وارد شد ، این یکی حتی اون صله ی رحم رو هم به جا نیاورد ، سری تکون داد به معنای سلام و فیشی پر کرد و پول رو واریز کرد و به همون سرعتی که اومده بود ، رفت ...... داشتم جوش می آوردم که شمارم اعلام شد و با خونسردی رفتم و بن کتاب رو تحویل گرفتم ...... اونقدر ذوق زده شده بودم از این موفقیت که نزدیک بود همون بن کتابی رو که این همه براش صبرپیشه کرده بودم و چغندر فرض شده بودم رو جا بزارم .......بعد لبخند پیروزمندانه ای زدم و از کنار باقیمانده ی چغندر ها رد شدم و از صحنه خارج شدم ......

به این میگن پایان خوش .....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو