از خودم پرسیدم مرگ چه شکلیه. من مرگ رو دیدم، زیاد، مکرر، بیشتر برای بچه ها.

میدونی مرگ خیلی آرومه، هیچ صدایی نداره، هیچ بویی نداره، حتی مزه هم نداره، مزه مثل زمانی که دلشوره داری و حتی مزه ی دهنت هم شوره، مرگ همین مزه رو هم نداره، میگن مرگ غافلگیر کننده لست، اما نیست، وقتی بدونی یکی بیشتر از عمودی افقی به نظر میرسه دیگه برات غافلگیر کننده نیست، وقتی هم که بیاد نهایت یه سر تکون میدی، دیگه از شیون و گریه زاری خبری نیست.

مرگ عجیبه، آروم میاد و دیگه نمیره، رخنه می‌کنه به همه چی، خاطره ها، عکس ها، رنگ ها، حتی بوها و مزه ها، اونوقته که میگیم خدابیامرز این غذا رو دوست داشت، چقدر توی اون عکس قشنگ افتاد، چقدر این کافه رو دوست داشت.

میدونی ، مرگ بیشتر دست ما آدم هاست، چقدر زنده‌های مرده ای رو میشناسم که مقتول ذهن و دل بقیه شدن و برای خودشون جرگه ی زنده های مرده رو تشکیل دادن.

و چقدر مرده هایی که هنوز زنده هستن و هیچ وقت نمیمیرن.

توی کار، بعضی وقت ها ما مرگ رو کنترل میکنیم، اونجا که قدم های آروم مرگ روی خط مانیتور رو میبینیم، اون آرامش، اون خط صاف، اونجاس که دیگه مرگ بازی رو برده، و موندیم و این سوال که مرگ چه شکلیه؟!