از این زندگی متنفرم . از این زندگی که به اسم منه اونوقت حق انتخاب هیچ چیز رو ندارم . درستترش اینه به نام من و به کام دیگران . خسته ام عمریه اینطوری زندگی کردم . اما دیگه خسته شدم . حتی طرز لباس پوشیدنم رو هم دیگران تعیین می کنن . حتی این که چی بخورم هم با اون هاست اونوقت جلوی دیگران ادعا می کنند بانو آدم مستقلیه . خسته ام از چیزی که یه عمره دارم به دوش می کشم . از این که هستم . از این که چرا هستم ؟؟؟ زندگی نمی کنم بردگی خواسته های دیگران رو می کنم . شدم یه بوم نقاشی که رنگ دیگران رو می گیرم . خسته ام خیلی خسته ام ....

 

هنوز هم خالی نشدم ....