چند شب پیش بود که با خانواده راهی بوستانی شدیم جهت دیدم ژانگولر در جایی موسوم به سیرک ....چادری برپا و جمعیت فوج فوج بر صندلی ها تکیه داه و منتظر شروع این پدیده ی غریب سیرک بودند .... ما نیز در VIP مسکن گزیدیم و منتظر شدیم ..... هنوز نفسی تازه نکرده بودیم که دستگاهی عظیم و ثقیل با دو دایره در طرفین در میدان ظاهر شد و جوانکی سخیف ؟!! .... شروع به انجام ژانگولر کرد ..... ژانگولر که چه عرض کنم ....جوانک بیچاره احتمالا از نبود و فقدان دماغ ( حرف دال با کسره ) در رنج بود که این گونه از این دستگاه عظیم آویزان می شد و نفس ها را در سینه حبس می کرد ..... بنده در طول این تیاتر به این می اندیشیدم که اگر این طفلک از آن بالا پرت شود پائین کجایش را باید بخیه بزنیم و کجایش را آتل بگیریم و از چه نوع سوچور و چه نوع نخی استفاده کنم و چگونه جلوی خونریزی را در این وا نفسای ژانگولر بگیریم.......این جوانک کم عقل که میدان را خالی کرد گروهی دیگر از شیر دلان که این ها نیز سخیف می بودند ؟!! ....وارد میدان شدند و ژانگولری دگر کردند .....چند دقیقه بعد از این تیاتر نیز تنفسی اعلام شد که در حین این تنفس شبکه های عظیمی از فولاد را سر هم کردند و قفسی ساختند عظیم ... ما نیز که در جلوی میدان به سر میبردیم با وحشت مادر از باز شدن قفس و خارج شدن حیوان وحشی ناشناس نیامده ! رو به رو شدیم ....اما با تدبیر پدر و دلداری های خواهر بر مسند خود باقی ماندیم و قرار را بر فرار ترجیح دادیم ..... بعد از این تنفس ٬مردی شیردل و این بار نه سخیف بلکه دلاور در میان کارزار ظاهر شد و ببرکانی چند را بر میدان ظاهر کرد .... پدر نیز از این قسمت برنامه کیفور شده بود .....خدا را سپاس که این ببرکان نیز پس از ژانگولر خود میدان را ترک کردند و اجازه ی تنفسی راحت را به مادر دادند ......چند ژانگولر دیگر نیز توسط بوزینه ای و سگی و خرسی و چند انسان آدم نما اجرا شد و در آخر ما مسند خود را ترک و راهی مسکن شدیم ..... شب ٬ شبی آرام بود بدون ژانگولر ......ما که لذتی نبردیم ....