روز  پنج شنبه یه روز خوب بود یه روز خوب دیگه ..... یه روز با همشهری داستان و دوست خوب ٬ یه روز خوب ....

با خودم عهد کرده بودم اگر این بار هم جواب منفی شنیدم دیگه سراغش رو نگیرم .... کم کم داشتم نزدیک می شدم ..... اما این برق لباس قرمزی که این ماه به تن کرده بود از دور پیدا بود .... پس آمده بود و من و از این انتظار نجات داده بود ..... بی درنگ دست توی جیب کردم و به بهای ناچیزی خریدمش ..... برق پلاستیک روکشش و اون سی دی رنگ رنگی توی پاکت داشت من رو از خوشحالی از پا در می آورد .... کم کم داشت هوا و استرس امتحان رو از سرم می پروند ...... اما اتوبوسی که از کنارم فریاد کشان می رفت و من رو توی ایستگاه جا می گذاشت من و از این خلسه ی شیرین بیرون آورد .....

بعد از کلاس و امتحان با یکی از دوستان توی پاتوق قرار داشتم .... اما این دوست عزیز به دلیل پاره ای از مشکلات دیر اومد و من رو دقایقی با این قرمز پوش تنها گذاشت ..... این شد که دو نفری چند عکس گرفتیم ....

با اومدن دوستم هم حسابی به خودمون رسیدیم و یه روز خوب دیگه رو رغم زدیم .....

 

+خدایا شکرت برای تمام روزهای خوب و بد ...