سه شنبه گذشته یکی از بهترین روزهای عمرم بود که هیچ وقت از ذهنم نمیره .... روز ، داخلی ، فرهنگسرای شفق، یک نذری ساده ....وقتی با دوستم جزو اولین افرادی بودم که وارد فرهنگسرا شدم خیلی خوشحال شدم که حتما برای ما هم کار هست .... میز جلوی در پر شده بود از کیسه های پارچه ای کوچولوی سبز و طلایی ... از همون اول یه بغض توی گلوم جا خوش کرد....حسرت این که امسال هم نمی تونم جزو مسافرین حرم آقا باشم .... هر گره ای که می زدم دعا می کردم لیاقت زیارت نصیبم بشه .... خیلی دلم گرفته بود که خداروشکر بعد با حال و هوای اون روز خوب شدم ....

یکی دیگه از فواید سه شنبه نزدیک شدن به همدیگه ی بچه های کلاس بود ...اون قدر از این سه شنبه ی دوست داشتنی خاطره جمع کردم که تا مدت ها سرخوش از این همه خوبی باشم .....مثل وقت استراحت و ناهار و خرابکاری با نوشابه و هزارتا چیز دیگه که با یادآوریشون یه لبخند میشینه روی لبم ....

+ یه سری از عکس ها مربوط به سایت خبری هست و تعدادیش مربوط به یکی از دوستان . اون آخریه هم میز ماست....