این چند وقت سرم شلوغ بود ... از درست کردن اسلاید برای ارائه بگیر تا امتحان فاینال امروز... خیلی سرم شلوغ بود ....

خدا این روزها خیلی دلم رو می سوزونه ...حالا که دلم هوای کربلا رو کرده و به سرم افتاده زائر آقا باشم و نمی شه ، هر شبکه از این تلویزیون که می زنی داره کربلا رو نشون می ده ....هر کدوم از آشنایان و دوستان رو هم که می بینم دارن ازم خداحافظی می کنن و می رن .... خیلی دلم گرفته ، خیلی خیلی ....فقط دعا می کنم این سعادت نصیبم بشه ....

این هفته هم که روز دانشجو بود کلاس نداشتیم ، فکر نکنم هفته ی آینده هم کلاس داشته باشیم چون استاد هم راهی کربلا شده .....

 بیمارستان این هفته خوب بود ولی آخر روز مریضی آوردن که روح و روانم رو ریخت بهم ....

گاهی وقت ها می گم ای کاش دانشگاه تهران درس نمی خوندم ....اسمش دانشگاه تهرانه و .... خیلی وقت ها از دست بچه های دانشگاه و کارهاشون عصبانی می شم ....خیلی جو بده ....حراست هم که رسما وجود نداره.......اونم از اون استادها که ادعای مسلمونیشون میشه و .....خیلی عصبانیم....خیلی 

امروز اگه خدا بخواد می خوایم با خانواده بریم شیار 143 رو بیبینیم ....

دلم یه صبح جمعه ی زود می خواد که کفش های کوه پام باشه و توی راه کلکچال باشم و صبحونه رو اون بالا بخورم ....ای روزگار....