یکشنبه 
.
مهم نبود چطور می پوشوندنش, هر خانواده ای راه و رسم خودش رو داشت, بعضی ها ملحفه ی گلدار و بعضی ها ملحفه ی سفید, اون هایی که خیلی با سلیقه بودند ملحفه ی گلدوزی شده, مهم نبود چطوری پوشونده می شد, مهم این بود که نصف خواب و خیال ما بالا رفتن از این کوه رخت خواب چینده شده کنار اتاق بود, کلی تشک و پتو و بالشت که هنرمندانه روی هم چینده شده بود بدون هیچ کژی و سقوطی, شیطنت نبود , بیشتر دلمون می خواست پیروز باشیم حتی برای لحظه ای و برای بالا رفتن از چند لایه پتو و رخت خواب ...افتخار این پیروزی ها رو به دنبال می کشیدیم و گاهی حریف می طلبیدیم, بالا رفتن لذتی داشت و اون بالا نشستن معنای واقعی قهرمان بودن بود, چند ثانیه ما قهرمان خونه بودیم و چند لحظه بعد بسته به اخلاق مادر خونه مورد عناد و سرزنش...
خونه ی مادربزرگم رخت خواب ها رو پشت یکی از درهای خونه می چیندن و کوهی درست می کردن که تمام خواب و خوراک من بالا رفتن من از این کوه بود, کوهی گل گلی و نرم, با خودم نقشه می ریختم کجا پا بزارم و کجا دستم رو محکم کنم و چطور به اون بالا برسم, جایی که بتونم از شیشه ی بالای در توی اتاق رو نگاه کنم و رکورد بالا رفتن از اون دست من باشه, نشد, من محتاط بودم و ..., نشد, امروز میگم ای کاش سر کش تر بودم, حالا بچه ها سر کش تر بازیگوش تر شدن اما دیگه خونه ای نیست که کوهی داشته باشه گل گلی و نرم