نبات بانو

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود................. ......... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ............................

۴۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

ژانگولر ....

چند شب پیش بود که با خانواده راهی بوستانی شدیم جهت دیدم ژانگولر در جایی موسوم به سیرک ....چادری برپا و جمعیت فوج فوج بر صندلی ها تکیه داه و منتظر شروع این پدیده ی غریب سیرک بودند .... ما نیز در VIP مسکن گزیدیم و منتظر شدیم ..... هنوز نفسی تازه نکرده بودیم که دستگاهی عظیم و ثقیل با دو دایره در طرفین در میدان ظاهر شد و جوانکی سخیف ؟!! .... شروع به انجام ژانگولر کرد ..... ژانگولر که چه عرض کنم ....جوانک بیچاره احتمالا از نبود و فقدان دماغ ( حرف دال با کسره ) در رنج بود که این گونه از این دستگاه عظیم آویزان می شد و نفس ها را در سینه حبس می کرد ..... بنده در طول این تیاتر به این می اندیشیدم که اگر این طفلک از آن بالا پرت شود پائین کجایش را باید بخیه بزنیم و کجایش را آتل بگیریم و از چه نوع سوچور و چه نوع نخی استفاده کنم و چگونه جلوی خونریزی را در این وا نفسای ژانگولر بگیریم.......این جوانک کم عقل که میدان را خالی کرد گروهی دیگر از شیر دلان که این ها نیز سخیف می بودند ؟!! ....وارد میدان شدند و ژانگولری دگر کردند .....چند دقیقه بعد از این تیاتر نیز تنفسی اعلام شد که در حین این تنفس شبکه های عظیمی از فولاد را سر هم کردند و قفسی ساختند عظیم ... ما نیز که در جلوی میدان به سر میبردیم با وحشت مادر از باز شدن قفس و خارج شدن حیوان وحشی ناشناس نیامده ! رو به رو شدیم ....اما با تدبیر پدر و دلداری های خواهر بر مسند خود باقی ماندیم و قرار را بر فرار ترجیح دادیم ..... بعد از این تنفس ٬مردی شیردل و این بار نه سخیف بلکه دلاور در میان کارزار ظاهر شد و ببرکانی چند را بر میدان ظاهر کرد .... پدر نیز از این قسمت برنامه کیفور شده بود .....خدا را سپاس که این ببرکان نیز پس از ژانگولر خود میدان را ترک کردند و اجازه ی تنفسی راحت را به مادر دادند ......چند ژانگولر دیگر نیز توسط بوزینه ای و سگی و خرسی و چند انسان آدم نما اجرا شد و در آخر ما مسند خود را ترک و راهی مسکن شدیم ..... شب ٬ شبی آرام بود بدون ژانگولر ......ما که لذتی نبردیم ....

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

کافه پیانو ....

 

شاید با خواندن چند سطر ابتدایی یاد عقاید یک دلقک هاینریش بل بیافتید ٬ اما این یک داستان کاملا ایرانی است .... فضا سازی داستان فوق العاده است ٬ طوری که هر کافه نشین و کافه گردی سریع متوجه این موضوع میشه ..... علاوه بر اون داشتن یک شخصیت کودک که دیالوگ های قابل توجهی دارد هم از برگ های برنده ی کتاب هست من خودم به شخصه از این ظرافت خوشم اومد ..... اما ورود زنی به داستان که با خوندن شخصیت اون من نا خودآگاه یاد قفس می افتم ( شاید به خاطر اون پرفورمانس باشه !! ) هم از جذابیت های داستانه .... اما بر خلاف همه ی کتاب ها اوج داستان توی دو صفحه ی آخر کتاب اتفاق می افته ...چیزی که اصلا انتظارش رو نداریم .... این کتاب رو برای خوندن توصیه می کنم .....

+ به تازگی متوجه شدم نویسنده ی این کتاب ( فرهاد جعفری ) به دلیل عقاید سیاسی خود در زندان به سر می برد ..... شاید هم تا حالا آزاد شده باشه ؟؟؟.... با توجه به این شایعه ....شاید این کتاب به سختی توی بازار پیدا بشه ....اما پیدا میشه ٬ ای رو تجربه ثابت کرده .......

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

بارون گرفته ....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

نیسان....

پشت نیسان نوشت :   دنیا اگه مرد بود اسمش دخترونه نبود !

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

پنج شنبه هم پنج شنبه های قدیم .....

اون زمان ها یک هفته بود یه پنج شنبه ...... کل هفته رو انتظار می کشیدم برای پنج شنبه و اون حس آزادی که همراه با صدای تعطیل شدن مدرسه میومد سراغ آدم ..... اونوقت تند تند وسایلمون رو جمع می کردیم و سر سری با همه خداحافظی می کردیم و راهی خونه ها می شدیم تا یه پنج شنبه استثنایی دیگه رو شروع بکنیم ....

 یه پنج شنبه که با یه ناهار خوشمزه و یه عالمه برنامه ی کودک شروع می شد و با خواب دیر وقت شب تموم میشد .....یه پنج شنبه که یه بار تکرار می شد و خاطره بود ....جمعه هم چیزی نبود جز یه تراژدی دردناک ..... یه عالمه مشق نوشته نشده و درس های نخونده .....اونوقت بود که یه چشم مون به تلویزیون بود و یه چشم مون به دفتر با خط کشی های آبی و کادرهای قرمز خودکاری که به هزار ضرب و زور صاف کشیده بودیمش .....اونوقت بود که غصه ی فردا و شنبه ی ناخوانده رو می خوردیم .....غصه ی پنج شنبه ی گذشته و کارهای نکرده .....اونوقت بود که خودمون رو با پنج شنبه بعدی دل داری می دادیم .....با یه روز خوب دیگه .....

الان دیگه پنج شنبه ها ٬ پنج شنبه نیست ..... این رو از نگاه بچه مدرسه ای ها فهمیدم ..... دیگه گذشت روز شماری هفته و عشق به پنج شنبه ...... دیگه پنج شنبه پنج شنبه نیست ......این هفته ها مال تقویم من نیست ......

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

بچگی ....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

بانو....

قالب دوست داشتنی خودم .....

+ مشکلم حل شد ...

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

پر ...

پر ..... نوشته ی شارلوت مری ماتیسن .....

خیلی وقت پیش این کتاب رو خونده بودم خیلی وقت پیش ..... کتاب دست دوم پر روی پیاده روی انقلاب وسوسه ای شده بود برای خواندن دوباره .....سطر به سطر که می خونم یه حس آشنا دارم انگار که این کتاب یه اقتباس هم داره .....یه اقتباس بی نظیر ...... این حس رو وقتی برای بار اول کتاب رو دست گرفتم داشتم .....حسی آشنا و غریب ..... شاید هم حس ترحم بود .... یا حس سرزنش و تنفر .....نمی دونم ولی هر چیزی که بود باعث شد کتاب رو تا آخر بخونم ..... کتابی که نثر خیلی ساده ای داره ..... به علاوه ی داستانی ساده ......داستانی از یه عشق ... عشقی که راهش به زندان ختم میشه .......کتاب رو که برای بار دوم خوندم باز هم همون حس رو داشتم انگار که فیلمی هم از این کتاب بوده باشه .... یا یک داستان دیگه ....یک داستان با این قالب و پیکربندی .....نمی دونم ؟؟؟ ..... پیشنهاد می کنم این کتاب رو بخونید ..... برای یه عصر پنج شنبه ی زمستونی توی یه کافه ی دنج با یه لیوان قهوه داغ مناسبه ....باور بفرمائید !!! .....

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

چاره چیست ؟؟؟.....

حسودیم می شود ..... حسودیم می شود به همه ی قلم به دستان وبلاگ نویس .... حسودیم می شود چه کنم ؟؟!!......حسودیم می شود .....

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

پسر ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو