نبات بانو

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود................. ......... سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود ............................

۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

مسجد


امروز برای کاری رفته بودم بیرون ، اذان که گفتن رفتم مسجد ، بعد از نماز هرچی نگاه کردم یه جوون پیدا کنم نبود .....چرا ما نماز اول وقت و مسجد رفتن رو از برنامه ی روزانه مون پاک کردیم .... دلیلش چیه ؟؟؟؟
+ یکی خود من ...چرا مسجد نمی رم !!!!!
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
نبات بانو

عصرونه

این هم یه عصرونه برای خانم های خونمون ....



۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

قلب افشاگر


برای یک عدد جانی به تمام معنا شدن فقط کافیه چندتا از کتاب های ادگار آلن پو رو بخونین و خودتون رو در همون موقعیت قرار بدید ، البته به کمی تمرین هم نیاز دارید ....ادگار آلن پو از نظر من یکی از بهترین هاست .... کسیه که خیلی ها ازش سرمشق گرفتن و اقتباس های متعدد هم گویای همین قضیه است ......

قلب افشاگر یا قلب رازگو یکی از اون نوشته های بی نظیره ، نوشته ای که شاید پنج صفحه بیشتر نباشه اما به تنهایی می تونه یه فیلم دو ساعته رو بسازه ....  من قلب افشاگر رو دوست دارم .... یه وقت فکر نکنید جانی ام !!! البته باید اعتراف کنم که عاشق قتل های تمیز و بی سروصدا هستم ، یه جنایت تمیز !!!!......باور کنید سلامت روانی هم دارم .......
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

سن عقل


بعد از خوندن نمایشنامه ی مگس ها از ژان پل سارتر ، با انتخاب کتاب سن عقل فکر می کردم با کتاب خوبی رو به رو خواهم شد ، اما اونقدر که باید و شاید جذب کتاب نشدم و لذت نبردم ....کتاب رو نیمه تموم رها کردم و رفتم سراغ یه چیز دیگه .....الان شک دارم سراغ " تهوع " برم یا نه!!!!!.....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

احوالات


  •  این ملتی که رفتن شمال و کلی صفا کردن و تنی به آب زدن و لذتش رو بردن ، می دونن ترافیک یعنی چی ؟ یا اونم جزو تفریحات سفرشون حساب می کنن؟؟؟؟ آقا من اصلا نمی تونم درک کنم طرف از ساعت 11 صبح از تهران حرکت کرده باشه اونوقت سه نصف شب برسه شمال یعنی چی ؟؟؟؟ به این می گن سفر یا شکنجه خویشتن ؟؟؟؟ یکی یه پاسخ روشن به من بده متشکرش می شم !!!!....

  • این چند روز که مردم اندر خم پیچ های چالوس بودن ما هم زیر سایه ی ایزد رفته بودیم باغچه ای که اطراف تهران داریم .... جای شما خالی ، خوش گذشت .... هرکس طبق وظیفه ی محوله مشغول چیدن ته مونده ی میوه های تابستونی بود ، شانس من هم آلبالو بود . خداروشکر قبلا مقداریش رو چینده بودیم وگرنه هنوز هم بالای نبردبان داشتم آلبالو می چیندم ....

  • با تموم شدن ماه مبارک به قول بعضی ها سلام دوباره به یخچال داده شد ، یه لیست درست کردم از خوردنی ها که در اولین فرصت رسیدگی کنم ....
      .
      .
      .
      .
      .

  • آبروم رفت .... ضایع کردم بد ..... پدر گرام ، معدلش شده 18 و خورده ای ......اونوقت من ؟؟؟؟.....آخه این چه وضعشه من نمی دونم ؟ هر چقدر به پدر می گم ، شما آبروی دانشجو جماعت رو بردی ، درس نخون ، سر کلاس نرو ، تحقیق نبر ....گوششون بدهکار نیست ....آخه اینم شد معدل ....ببینین کار به کجا رسیده مادربزرگم بهم میگه : یه ذره از بابات یاد بگیر ....هی روزگار .....تازه آقای پدر رو جو گرفته میگه دکترا هم می خوام بخونم ....آخه من بدبخت چه گناهی کردم ؟! ... منم باید به طبع از پدر تا دکترا پیش برم ..... از من که می پرسن درسا چطوره ارجاعشون میدم به سازمان هواشناسی و آب و هوا .....جای من و آقای پدر باید عوض بشه ..... 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نبات بانو

بیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

کنسل

هیچ چیزی به اندازه ی کنسل شدن کلاس امروز نمی تونست من رو خوشحال کنه .....


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو

زندگی نو


کتاب زندگی نو از اورهان پاموک به دلم نشست .... اون قدر به دلم نشست که نصفه بستمش و گذاشتم کنار .....

باید کتاب های دیگه پاموک رو هم امتحان کنم .....


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نبات بانو

نماز


به قول مامانم ماه رمضون بدون نماز عید فطر مزه نمیده ، انگار ناقصه ، نماز که نخونی اون همه سختی و روزه گرفتن به دلت نمی شینه ....

دیروز رفتیم مصلا نماز . جاتون خالی روی چمن ها زیر یه بید مجنون نماز رو خوندیم .... خیلی حال و هوای خوبی بود .....


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نبات بانو

باباحاجی


موضوع این ماه یک تجربه ی همشهری داستان پدربزرگ بود . خواستم بنویسم ، از پدربزرگم ، بی شک از پدر پدرم چون پدر مادرم در قید حیات نیست . وقتی نشستم و خوب فکر کردم دیدم خراب کردم ، این همه سال خراب کردم ، قدر چیزی رو که داشتم رو ندونستم ، قدر باباحاجی ، اون مرد قد بلند با دستای زحمت کشیده و خسته . یه جایی به بعد من نبودم ، منی که عمرم و نفسم همین باباحاجی بود . از یه جایی به بعد حسابی خراب کرده بودم

 . اون وقت ها که بابام بیشتر درگیر زندگی بود و کمتر حواسش به هوس های من ، باباحاجی من و ترک موتورش سوار می کرد و دو تایی یا گاهی سه تایی با عمو کوچیکم می رفتیم شهربازی ، سوار چرخ و فلک که می شدیم منو محکم می چسبوند به خودش تا از نترسم تا نترسه از این همه ارتفاع ، بعد با دست یه نقطه رو نشون می داد و می گفت : نگاه کن اون جا شاهزاده عبدالعظیمه . منم محو نگاهش می کردم و تحسینش می کردم ، سال ها بعد که سوار اون چرخ و فلک شدم می دونستم اون نقطه فقط چراغ سبز یه مسجده و با شاهزاده عبدالعظیم کیلومترها فاصله داره ، اما چه اهمیتی داشت مهم دل من و باباحاجی بود .

 شاید برای بقیه فرقی نداشت که من چه نوع سیبی دوست دارم ، اما برای باباحاجی مهم بود ، می دونست جون می دم برای سیب قرمز ، برای همین هروقت میومد خونمون یه پاکت سیب قرمز می داد دستم و می گفت : این ها فقط برای توئه . اون وقت غرق لذت می شدم غرق طعم سیب قرمز و محبت .

پیش دبستانی که می رفتم ، روزهایی که دیر شده بود من و می شوند ترک موتور و کیف صورتی کوچیکمو می کرد توی خورجین رنگ رنگیش و من و میرسوند ، وقتی هم که می رسیدیم دست می کرد توی جیبش و یه اسکناس میداد بهم و می گفت هر چی دوست داری بخر . بازم غرق لذت می شدم از محبت و بوی اسکناس.

از یه جایی به بعد خراب کردم ، دیگه من نبودم منی که وقتی باباحاجی با موتور از راه می رسید می پریدم بغلش ، خراب کرده بودم ....

هفته ی پیش رفتیم خونه باباحاجی ، وقتی بغلش کردم و خودم رو جا دادم توی بغل این پدربزرگ دیابتی که قلبش هم این روزها با باتری تاپ تاپ می کنه بغض کردم ، یه چیزی چنگ انداخت توی گلوم . شاید این همه سال دوری بود ....شاید من بودم که دوباره پریده بود بغل باباحاجیش ....دوباره پیشونیم و بوسید و گفت: چطوری خانم دکتر ؟؟؟؟؟ به زبونم نیومد بگم باباحاجی من دکتر نیستم ....گفتم بزار براش دکتر باشم همون طور که اون برای من یه اسطوره اس .....




  • برای سلامتی همه ی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها دعا کنیم .....


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نبات بانو